دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

گوهرشاد خاتون و جوان عاشق

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

گوهر شاد خاتون یکی از زنان باحجاب بوده که همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بوده است. او می‌خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .

به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى‌دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. و اخلاق اسلامى و یاد خدا را رعایت کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته‌ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بر آن‌ها بار سنگین نزنید و آن‌ها را اذیت نکنید. اما من مزد شما را دو برابر مى‌دهم.


گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد می‌رفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که مریض شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی‌آمد و گوهر شادخاتون حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.

چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر می‌شد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند. او گفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس‌العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز. اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو ، من باید از شوهرم طلاق بگیرم. حال اگر تو شرط را مى‌پذیرى کار خود را شروع کن.

جوان عاشق وقتى پیغام گوهرشاد را شنید از این مژده حالش خوب شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نمازهایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد. روز چهلم گوهرشاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى‌شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهرشاد خانم بگو اولاً از تو ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با تو ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد خانم نبودى؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد مرا بیمار و بى‌تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى‌طپد و جز او معشوقى نمى‌خواهم. من با خدا مأنوس شدم و فقط با او آرام می‌گیرم. اما از گوهرشاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهرشاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت‌اله شیخ محمد صادق همدانی.

۹۴/۰۳/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد