دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

در بزم خلیفه

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۰۹ ب.ظ

متوکل، خلیفه‌ی سفّاک و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه‌السلام  بیمناک بود و از این که مردم فرمان او را اطاعت می‌کردند، رنج می‌برد.

سخن‌چینان به او گفتند: ممکن است علی بن محمد قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه یا نامه‌هایی که بر این مطلب دلالت داشته باشد در خانه‌اش پیدا شود.

از این رو متوکل یک شب بی‌خبر، بعد از آن که نیمی از شب گذشته بود و همه‌ی چشم‌ها به خواب رفته بودند و هر کسی در بستر خویش استراحت می‌کرد، عده‌ای از دژخیمان و اطرافیان خود را به خانه‌ی امام فرستاد که خانه‌اش را بگردند و خود امام را نیز حاضر کنند.

متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده بود و مشغول می‌گساری بود. مأموران سرزده وارد خانه‌ی امام شدند و اول سراغ خودش رفتند. او را دیدند که در اتاقی روی سنگریزه نشسته و به راز و نیاز با پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاق‌ها شدند؛ اما از آنچه می‌خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند.

وقتی امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم مشغول می‌گساری بود. دستور داد امام پهلوی او بنشیند. امام نشست، متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: به خدا قسم هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده است، مرا معاف بدار.

متوکل قبول کرد و گفت: پس با خواندن اشعار نغز به محفل ما رونق بده. امام فرمود: من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار گذشتگان در حفظ دارم. متوکل گفت: چاره‌ای نیست، حتماً باید شعر بخوانی. آن گاه امام شروع کرد به خواندن ابیاتی که معنای آن چنین است:

«قلّه‌های بلند را برای خود منزل‌گاه کردند و همواره مردان مسلّح در اطراف آن‌ها بودند و آن‌ها را نگهبانی می‌کردند؛ ولی هیچ یک از آن‌ها نتوانست جلوی مرگ را بگیرد و آن‌ها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.

آخرالامر از دامن آن قله‌های منبع و از داخل آن حصن‌های محکم و مستحکم به داخل گودال‌های قبر پایین کشیده شدند و با چه بدبختی به آن گودال‌ها فرود آمدند.

در این حال منادی فریاد کرد و به آن‌ها بانگ زد: کجا رفت آن زینت‌ها و آن تاج‌ها و شکوه و جلال‌ها؟ کجا رفت آن چهره‌های نازپرورده که همیشه از روی ناز و نخوت در پس پرده‌های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می‌داشت؟ اما قبر، آن‌ها را رسوا ساخت.

آن چهره‌های ناز پرورده عاقب جولانگاه کرم‌های زمین شدند که روی آن‌ها حرکت می‌کنند. زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند؛ ولی امروز همان‌ها که خورنده‌ی همه چیز بودند، زمین و حشرات زمین در حال خوردن آن‌ها هستند.»

صدای امام علیه‌السلام با طنین مخصوصی تا اعماق روح حاضران و از آن جمله خود متوکّل نفوذ کرد. این اشعار به پایان رسید و نشئه‌ی شراب از سر می‌گساران پرید.

متوکل جام شراب را محکم به زمین کوبید و اشک‌هایش مثل باران جاری شد.

به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، هر چند برای مدتی کوتاه، ازیک قلب پرقساوت بزداید.

منبع: داستان راستان به نقل از بحارالأنوار

۹۷/۰۱/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد