دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540
دبیرستان حاج سید حسین نوایی


دبیرستان زنده‌یاد حاج سید حسین نوایی

دولت آباد برخوار خیابان طالقانی خیابان سجاد خیابان شهید محمدمهدی داوری تلفن 03145823540

ﺭﻭﺯﯼ ﻃﻠﺒﻪﺟﻮﺍﻧﯽﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺩﺭﺱ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩﺍﻡ ﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝﺗﺠﺎﺭﺕ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﮐﺎﺳﺒﯽ ﺑﺮﻭﻡ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺱﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻡ، ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻃﻠﺒﮕﯽ بجاﯾﯽ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﻭ بجز ﺑﯽﭘﻮﻟﯽ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ، ﻋﺎﯾﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ: ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧُﺐ! ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﻭﯼ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ. فعلاً ﺍﯾﻦ قطعه‌سنگ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻧﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮﻭ ﭼﻨﺪ ﻋﺪﺩ ﻧﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭ، ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻊ ﮐﺴﺐ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺗﺠﺎﺭﺗﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﻡ

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۹
۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۰۹

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۰۵

در یک روز سرد زمستانی، مدیر مدرسه بچه‌ها را به صف کرد و گفت: «بچه‌ها، آیا موافقید یک مسابقه برگزار کنیم؟»

تمام بچه‌ها با خوشحالی قبول کردند. پس از انتخاب چند شرکت‌کننده، مدیر از آن‌ها خواست که آن‌طرف حیاط مدرسه در یک ردیف بایستند و با صدای سوت او، به سمت دیگر حیاط بیایند و هر کس بتواند ردپای مستقیم و صافی از خود بجای گذارد برنده مسابقه است.

در پایان مسابقه، آقای مدیر از یکی از بچه‌هایی که ردپای کجی از خود بجای گذاشته بود پرسید: «تو چه کردی؟»

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۴۹

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۴

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۳

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۴

اسکندر مقدونی در سی و سه سالگی در گذشت. روزی که او این جهان را ترک می‌کرد می‌خواست یک روز دیگر هم زنده بماند ، فقط یک روز دیگر ، تا بتواند مادرش را ببیند. آن یک روز فاصله‌ای بود که باید طی می‌کرد تا به پایتختش برسد.

اسکندر از راه هند به یونان بر می‌گشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنیا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنیا را یکپارچـه به او هدیه خواهد کرد.

 بنابراین اسکندر از پزشکانش خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعویق اندازند

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۰۹
۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۱۲

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۰۶

ناصرالدین‌شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت ، به شاه خبر دادند که چه نشسته‌ای که نگهبان شیر ، یک ران گوسفند را می‌دزدد!

شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو باهم ساخت‌وپاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را می‌دزدیدند ، دل و جگرش را هم می‌خوردند.

شاه خبردار شد و یکی از درباری‌ها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این‌یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمی‌داشت

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۴


۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۴۶

روزی مطربی نزد مرحوم کرباسی که از علمای عهد فتحعلی شاه بود آمد و حکم شرع را در مورد رقصیدن پرسید.

آیت‌الله کرباسی با عصبانیت جواب داد: عملی است مذموم و فعلی است حرام.

مطرب پرسید: حضرت آقا، اگر من دست راستم را بجنبانم حرام است؟

مرحوم کرباسی گفت: خیر!

مطرب پرسید: اگر دست چپم را بجنبانم؟!

مرحوم کرباسی گفت: خیر.

سپس مطرب از حکم شرعی در مورد تکان دادن پای راست و چپ پرسید و هر بار مرحوم کرباسی گفتند: خیر ایرادی ندارد

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۷

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۰

گروهی دزد غارتگر بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر می‌بردند و سر راه غافله‌ها را گرفته و به قتل و غارت می‌پرداختند و موجب ناامنی شده بودند.

مردم از آن‌ها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی‌توانستند بر آن‌ها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را جرأت رفتن به آنجا نبود.

فرماندهان اندیشمند کشور، برای مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیری گردد وگرنه آن‌ها پایدارتر شده و دیگر نمی‌توان در مقابلشان مقاومت کرد 

۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۰

دبیرستان حاج سید حسین نوایی دولت آباد